جزیره من

یادگیرنده مادام العمر

جزیره من

یادگیرنده مادام العمر

جزیره من

اینجا جزیره اختصاصی آقای سین هستش :) اینجا از خاطرات دانشجویی تا خاطرات تدریس تا مطالبی که در مورد رشد و توسعه فردی هستش و برام جالبن رو مینویسم گاهی اوقات هم دلنوشته ؛)

آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

کتاب اصل گرایی، نویسنده: گرگ مک کیون.

از این به بعد میخوام یه خلاصه و مفهوم کلی از کتاب هایی که میخونم اینجا بنویسم، علاوه بر بهخوان! لینک پروفایل بهخوانم! (بهخوان، یه شبکه اجتماعی کتاب هست)

 

مقدمه و فصل اول: اصل گرایی چیست؟

در زندگی با خواسته های متعددی از افراد مواجه میشیم و بدون فکرکردن به خودمون، به برآورده کرده آنها بله میگوییم! و با انجام این کار ها وقتمان را صرف انبوه کارهای بی اهمیت کرده‏ایم، ‏اصلگرایی بهتون کمک نمیکنه که کارهای بیشتری انجام بدین، بلکه کمک میکنه کارهای درست رو انجام بدین! اصلگرایی: نظمی است که موقع بله گفتن یا نه مودبانه که باید به صورت پیوسته ازش استفاده کنیم، اصلگرایی: روشی است برای انجام موازنه های سخت بین انبوه چیزهای خوب و معدود چیزهای واقعا عالی! اصلگرایی یعنی انجام کارها به بهترین شکل در کوتاه ترین زمان ممکن! اصلگرایی یعنی یاد بگیریم کارهای کمتری انجام دهیم ولی بهتر انجام شان دهیم تا بتوانیم در هر لحظه گرانبها از زندگی مان به بالاترین بازدهی ممکن برسیم، یعنی پیگیری منضبط انجام کارهای کمتر!

توی همین شرکت بمون ولی فقط همون کاری رو بکن که یه مشاور انجام میده و خودتو درگیر کارهای بقیه نکن. این صحبت مشاور به کارمند ناراضی از کارش بود؛ وقتی که به این سخن عمل کرد و به کارهای دیگران پاسخ نه میداد، ابتدا کمی ناامید میشدند اما در ادامه به صداقتش احترام می گذاشتند، که غافلگیر میشد، اینکار یعنی تعهدش به انجام کارهای واقعا مهم و کنارگذاشتن کارهای دیگر کیفیت کارش را احیا کرده بود، تصمیم گرفته بود به جای اینکه در یک میلیون مسیر یک میلی متر پیشرفت کند در یک مسیر یک میلیون میلی متر پیشرفت کند پیامدش این بود که هم از کارش راضی بود هم کارش کیفیت داشت هم وقت برای خانواده اش داشت، نداشتن پیامد منفی اینکار برایش تعجب آور بود. راه و رسم اصل گرایی این است: دنبال کردن بی وققه (منضبط) شعار کمتر ولی بهتر است.

فصل سوم: تشخیص بی اهمیت بودن تقریبا همه چیز!

وارن بافت در همان ابتدای زندگی شغلی اش به این نتیجه رسید که غیرممکن است که بتواند درباره سرمایه ‏گذاری صدها تصمیم درست انجام دهد، بنابراین تصمیم گرفت فقط روی کسب و کارهایی سرمایه گذاری کند ‏که صد در صد از آنها مطمئن بود و بعد روی شان ریسک زیادی کرد، او نود درصد ثروتش را مدیون فقط ده ‏سرمایه گذاری است. ‏وقتی این موضوع را درک کنیم شروع به جست و جوی محیطمان برای این معدود چیزهای حیاتی میکنیم و ‏مشتاقانه انبوه چیزهای کم اهمیت را کنار می گذاریم. به عبارت دیگر اصلگرا کار تشخیصی بیشتری انجام ‏میدهد تا کمتر کار کند یا فقط کارهای مهم را انجام دهد.‏

فصل دوازدهم: لغو تعهد، هر موقع جلوی ضرر رو بگیریم منفعته.

«بیش از نیمی از مشکلات زندگی را میتوان ناشی از بله گفتن بیش از حد سریع و نه گفتن نه چندان سریع دانست» "جان بیلینگز"  افراد فرع گرا وقتی در یه پروژه ناموفق سرمایه گذاری میکنن، حالا که پول گذاشتم برای چی متوقف بشم؟ اگه باز هم ادامه بدم میتونم به آخر برسم. اما افراد اصل گرا :اگه الان دو شاخه منابع ام رو از برق بکشم چه کار دیگه میتونم انجام بدم؟ افراد اصل گرا میگن جلو ضرر رو هر موقع بگیریم منفعته!

فصل پانزدهم: حائل!

فرع گراها همیشه بهترین حالت رو در نظر میگیرن مثل: میگن فلان پروژه رو تا جمعه تموم میکنم، اما وقتی که میگذره میفهمیم اینکارها بیشتر از زمانی که تعیین کردیم طول میکشه، چرا؟ ممکنه در طول مسیر اتفاقات غیرمنتظره پیش بیاد یا کار پیچیده تر از اونی باشه که فکر میکردیم یا برآورد زمانی ما اشتباه باشه. اما اصل گراها: به جلوی مسیر توجه میکنن و برای قدم به قدم برنامه ریزی میکنن و خودشون رو برای رویداد های غیرمنتظره ای که ممکنه پیش بیاد آماده میکنن، یعنی اونها بین خودشون و اتفاقات غیرمنتظره حائلی تعیین میکنن، اینطوری میتونن در برابر اتفاقات بدون برنامه ریزی که رخ میدهد اقداماتی انجام بدن و دستشون بسته نیست.

فصل بیستم: اصل گرا بودن

(سقراط: زندگی پرمشغله، بی حاصل است)

آقای سین
۲۸ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۱۹

مدت زیادیه اخبار رو دنبال میکنم ؛ کانال ، پیچ و سایت های زیادی هر روز سر میزدم و آخرین اخبار رو چک میکردم تا اینکه دیروز توی طاقچه چشمم به کتاب: اخبار را دنبال نکنید  از رولف دوبلی افتاد!

پیش خودم گفتم مگه میشه مگه داریم اصلا :/

مگه میشه اخبار رو چک نکرد؟ ولی خب موضوعش جالب بود کنجکاو شدم ببینم که چه استدلال هایی داره؛ تا اینکه میخکوب شدم پای این کتاب، اوایلش داستان زندگی خودش و اعتیاد فوق العاده به اخبارش رو میگفت بعد کم کم وارد استدلال ها شد، دیدم که کم کم داره این دیوار و این گارد ذهنم میریزه  ؛ یکی از دلایلی که خیلی قشنگ بود "دایره شایستگی" بود.  اخبار خارج از دایره شایستگی شماست.

 

✔️ سرمایه گذار افسانه ای وارن بافت از اصطلاح شگفت انگیز دایره شایستگی استفاده می کند. هر چیزی که در این دایره است، یک حوزه تخصص است. هر چیزی خارج از دایره چیزی است که شما آن را نمی فهمید یا آن را کاملأ نمیفهمید. شعار بافت به شرح زیر است: «دایره شایستگی خود را بشناسید و در آن بمانید. اندازه دایره خیلی مهم نیست؛ با این حال دانستن حدود آن بسیار مهم است.

✔️ تام واتسون، بنیانگذار IBM اثبات زنده این نگرش است. او درباره خود گفته بود: «من نابغه نیستم. من در برخی نقاط باهوش هستم؛ اما همیشه در اطراف همان نقاط می مانم. » زندگی حرفه ای خود را با دقت و حول وحوش دایره شایستگی خود سامان دهید. این شکل بنیادی از تمرکز چیزی بیشتر از عواید مالی نصیبتان خواهد کرد. مهم تر از همه در وقت خود صرفه جویی می کنید زیرا مجبور نخواهید بود همواره تصمیم بگیرید که حالا توجه خود را به کجا معطوف کنید. دانستن دایرة شایستگی شما ابزار و چاقوی جراحی شماست و این امکان را میدهد تا منابع اطلاعاتی را به چیزهایی که با ارزش هستند و چیزهایی که نیستند تقسیم کنید.

✔️ به طور مشخص؟ تمام اطلاعاتی که با دایره شایستگی شما مطابقت دارند ارزشمند هستند. هر چیز خارج از دایرة شایستگی شما بهتر است که نادیده گرفته شود. فکر کردن در مورد آن فقط وقت شما را هدر داده و بر تمرکزتان تأثیر منفی می گذارد.

✔️ اما چرا این دایره شایستگی تا این حد مهم است؟ این روزها به جز استثنائات بسیار اندک امکان رسیدن به موفقیت حرفه ای فقط در حوزه هایی خاص و محدود وجود دارد. هرچه دانش و توانایی شما در آن حوزه خاص بیشتر باشد امکان موفقیتتان بیشتر خواهد شد. اگر در محدوده خاص خود در دنیا بهترین هستید موفقیتتان حتمی است. این مربوط به اثر "برنده صاحب همه چیز می شود" است که من آن را در کتاب پیشینم، هنر خوب زیستن شرح داده ام. به عبارت ساده تر شما یک انتخاب دارید؛ یا باید یک خوره باشید با یک بازنده.

✔️ بتهوون یک خوره بود، اما چه جور خورهای؟ او بهترین جهان در ساختن سمفونیها بود. با این وجود، خارج از دایره شایستگی اش او در هیچ چیز دیگری برجسته نبود. پیکاسو هم خوره بود. یوری گاگارین، اولین انسان مسافر فضا، یک خوره بود. اسحاق نیوتن، احتمالا بزرگترین دانشمند تمام دوران هم یک خوره بود. در خارج از دایره شایستگی خود او البته یک بازنده به تمام معنا بود؛ یکبار وقتی تلاش کرد که روند بازار سهام را پیش بینی کند در معرض یک ضرر هنگفت مالی قرار گرفت.

✔️ دایره شایستگی همه افراد دارای چند منبع رسانه ای تخصصی است که شما کاملا باید آنها را بخوانید. به عمق بروید، نه به عرض. بهتر است هر چیزی که خارج از دایرة شایستگی تان است را فراموش کنید. آیا باید از گوگل استفاده کنید؟ اگر اطلاعاتی که در مورد دایره شایستگی تان به دنبالش هستید به کمک گوگل پیدا می شود، چرا که نه؟ اینترنت پر از اطلاعات ارزشمند است. اما مواظب باشید؛ با چیزهایی که سرگرم کننده اما بیربط و بی اهمیت اند از مسیر اصلی خود منحرف نشوید.

 

این فقط یکی از دلایلش بود اما شاید امتحانش بد نباشه چند ماه "بی خبری"

آقای سین
۱۲ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۵۴ ۱ نظر

آها! که اینطور!!
چندین ماه هستش که نمیتونم قشنگ تمرکز  کنم ! حتی موقع هایی که وبگردی میکردم بیشتر تمایل داشتم متن های کوتاه رو بخونم انگار حوصله متن های طولانی رو نداشتم (ای بابا مرا چرا اینگونه گشته است :/) 
تا اینکه چند روز پیش همینطور که دنبال کتابی در مورد تمرکز و مطالعه عمیق در طاقچه بودم اسم این کتاب توجهم رو جلب مقدمه مترجم رو خوندم چی بود؟  همش حرف دل :/
«جانا سخن از زبان ما می گویی.»

در مورد تاثیرات اینترنت و حتی شبکه های اجتماعی بر مغز انسان است و اینکه چطور باعث میشه ما سطحی مطالب رو بخونیم و بی حوصله بشیم نسبت به کتاب خوندن!

 

قسمتی از کتاب :  کم عمقها: اینترنت با مغز ما چه می کند؟  نیکلاس کار

طی چند سال اخیر همیشه این حس ناخوشایند را داشته ام که انگار کسی یا چیزی با مغز من ور می رود، نقشه مدارهای عصبی ام را بازسازی و حافظه ام را دوباره برنامه نویسی می کند. البته، ذهنم از دست نمی رود تا جایی که فعلا میدانم - اما در حال تغییر است. دیگر به سیاق گذشته فکر نمی کنم. این حس غریب بیشتر حین مطالعه به من دست می دهد. پیشتر، غرق شدن در کتاب یا مقاله ای بلند برایم آسان بود. ذهنم درگیر پیچش های روایت یا چرخشهای بحث میشد و می توانستم ساعت ها در درازای یک نوشته پرسه بزنم. اما دیگر این طور نیستم. اکنون تمرکزم بعد از دو یا سه صفحه از بین می رود. بی قرار می شوم، سر نخ را گم می کنم و دنبال کار دیگری برای انجام دادن می گردم. مثل این است که باید دایما ذهن خودسرم را سر متن برگردانم. مطالعه عمیقی که قبلا به صورت طبیعی به سراغم می آمد، الان به یک چالش تبدیل شده است.

در ابتدا به نظرم آمد که شاید من گمراه یا منزوی شده باشم. اما گمان نمیکنم این طور باشد، چون وقتی مشکلاتم در مورد مطالعه را با دوستانم در میان می گذارم، می گویند که آنها هم از همین مصیبت رنج می برند. هر چه بیشتر از وب استفاده می کنند، برای متمرکز ماندن روی یک متن بلند، با چالش بیشتری مواجهند. بعضی شان حتی نگرانند که شاید به پریشان فکری مزمن دچار شده باشند! چند نفر از وبلاگ نویس هایی هم که نوشته های شان را می خوانم، به همین پدیده اشاره کرده اند. اسکات کارپ، که پیشتر برای ایک مجله کار می کرد، ولی الان وبلاگی در باب رسانه های برخط دارد، اعتراف می کند که دیگر اصلا کتاب نمی خواند. او در وبلاگش می نویسد «رشته اصلی من در دانشکده ادبیات بود و خوره کتاب خوانی بودم. اما چه شد؟» و خودش در مورد پاسخ سوالش گمانه می زند: «شاید دلیل این که بیشتر مطالعه ام را روی وب انجام می دهم، به این خاطر نباشد که شیوه مطالعه ام عوض شده چون دنبال راحتی در مطالعه هستم بلکه از این جهت باشد که شیوه تفکرم تغییر کرده است.»"

آقای سین
۱۰ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۸ ۱ نظر