+ عجب روزگاری شده ...
- چی شده ؟
+ هیچ کس درکم نمیکنه همین :)
پ.ن : دیالوگ این روزای من
دریافت
حجم: 8.29 مگابایت
+ عجب روزگاری شده ...
- چی شده ؟
+ هیچ کس درکم نمیکنه همین :)
پ.ن : دیالوگ این روزای من
دریافت
حجم: 8.29 مگابایت
راستش امشب بعد نماز یه لحظه فکر کردم، که ما چه قدر کم فرصت داریم...
ما همش 20 تا 40 سال ( از روزی که خودمونو شناختیم) به طور میانگین فرصت داریم برای نه صد ها سال نه هزاران سال نه میلیون ها سال نه میلیارد ها سال بلکه برای ابدیت تصمیم بگیریم...
کلمه ابدیت که خیلی از ما راحت از کنارش رد میشم خیلی سنگینه خیلی...
همش این جمله توی ذهنم میاد:
20 تا 40 سال برای ابدیت....
امشب شاید تونستم کمی درک کنم این آیه قرآن رو : آیه 2 سوره عصر :
که واقعا انسان دستخوش زیان است.
تفسیر نمونه :
به طور مسلم همه انسانها در زیانند (ان الانسان لفى خسر). سرمایه هاى وجودى خود را چه بخواهند یا نخواهند از دست مى دهند، ساعات و ایام و ماه ها و سالهاى عمر به سرعت مى گذرد، نیروهاى معنوى و مادى تحلیل مى رود، و توان و قدرت کاسته مى شود.
آرى انسان ، همانند کسى است که سرمایه عظیمى در اختیار داشته باشد، و بى آنکه بخواهد هر روز بخشى از آن سرمایه ها را از او بگیرند، این طبیعت زندگى دنیا است ، طبیعت زیان کردن مداوم !
و باز هم .... 20 تا 40 سال برای ابدیت....
پ.ن : مثل یه شوخی میمونه ، نه؟
پ.ن: و همین قدر غم انگیز و پر از استرس ، نه؟
اینم از پایان امتحانات ترم :) بهتره بگم خب اینم از پایان ترم های مجازی ...
انگار بعد از 3 ترم مجازی و تنبلی ها و بد عادت شدن ها قراره دوباره برگردیم به روال عادی دانشجویی خخخ
پشیمونم که چرا اضافه بر واحد بیشتر برنداشتم آخه پاس شدن توی دوران مجازی یه چیز دیگس :))) اما خب دیگه کاریش نمیشه کرد ،
اما خب از نظر بار علمی خیلی سطح پایین بود خیلی ....
از ابتدای شروع کرونا تمام سعیم بر این بود که بتونم از این فرصت کمیاب بیشترین استفاده رو کنم، حالا چه با مطالعه چه یادگیری مهارت (فتوشاپ و...) حالا که داره کم کم تموم میشه انگار به بهترین نحو ازش استفاده نکردم ، حس بدی دارم...
نمیدونم ...
اما تصمیم گرفتم که در فرصت های آخر ( تابستون) تمام تلاشمو کنم و خودمو راضی کنم....
زیاد از دانشگاهم راضی نیستم انگار خیلی بی تفاوته نسبت به تربیت معلم ، تربیت کسایی که قراره نسل آینده سرزمین رو تربیت کنن...
بخاطر همین خیلی سعی میکنم روی خودم کار کنم تا لیاقت و شایستگی معلمی رو داشته باشم ...
از کتب تدریس تا کتب رشته خودم ... تا کار کردن روی رفتار و عادت هام ...
مسئولیت معلمی خیلی روی دوشم سنگینی میکنه ...
میترسم از اینکه نتونم بهترین سرباز سرزمین و ایرانم باشم ....
امیدوارم بتونم به بهترین وجه ممکن از پس این مسئولیت بربیام....
امیدوارم یه روزی بشه که در این مسیر به جایی برسم ، به درجاتی برسم که خدا خودش منو بخره... و در راه وطن فدا شم.
مهم نیست چقدر سختی تو راهته... مهم نیست چقدر شکست خوردی...
مهم نیست حتی موفق میشیم یا نه، مهم اینکه در صحنه میجنگیم صرف جنگیدن برای هدف اصله مهم اینه که با همه ی این سختی ها در مسیر بمونی و برای رسیدن ؛ تمام توانت رو بگذاری و تسلیم نشی و ادامه بدی ، شکست واقعی آنجایست که از درون تهی شوی و رها کنی،
به قول یه دوست :
تا زمانیکه آتشکده درونت روشنه، برنده ای!
وقت نیست پاشو بگو من ادامه میدم...
من ادامه میدم...
تو هنوز منو نشناختی :)
پاییز بود ، کلاس فلسفه ، استاد شماره 6 :
آب زنده است ، درک میکند ، میفهمد ، دانشمندان برای روشن شدن تاثیر کلمه بسم الله که مسلمانان قبل از آب آشامیدن میگویند تحقیقاتی انجام دادند و متوجه شدند که در مولکول های آب تغییراتی ایجاد میشود ...
بعد داستانی شبیه این کلیپ مطرح کرد...
ما انسان ها که 70 درصد بدنمون از آب تشکیل شده با خودمون چه میکنیم؟!
این کافی نیست که بدانیم در برابر تک تک کلمات مسئولیم؟