دیشب همکارم که هم ورودی دانشگاه فرهنگیان بودیم، باهام تماس گرفت که کلاس هامون رو جا به جا کنیم، بعد که داشتیم در مورد اتفاقات و تجربیات این دو سال صحبت میکردیم، میگفت:
1. "من دانش آموزان بی نظم و بی انضباط رو کتک میزنم در مدرسه دوره اول متوسطه و اینا تا کتک نخورند ساکت نمیشن، میگفت 2 و 3 نفر رو میزنم تا بقیه حساب کار دستشون بیاد، میگفت یه چیزهایی که توی دانشگاه فرهنگیان بهمون گفتن که با واقعیت خیلی فاصله داره. (از معلم های با سابقه هم پرسیدم میگه یک بار بزن توی مدرسه بپیچه که جدی هستی دیگه تمام)" اما من اصلا خوشم نمیاد کتک بزنم و اصلا این شخصیتو ندارم.
2. میگفت :"حتی برای مدیریت کلاست جلوی مدیر وایسا(میگفتم مدیر وظیفه اش فراهم کردن وسایل آموزشی و برنامه ریزی برای مدرسه هست و حق دخالت نداره)، اگه دانشآموزی خیلی بی انضباطه از کلاس اخراجش کن تا والدینش بیان و مدیر هم ضمانت کرد دیر قبول کن (میگفتیه معلم بوده دانشآموز رو اخراج کرده کل سال اجازه نداده بیاد توی کلاس!)، چون کلاس توعه و مدیریتش با توعه، هیچ کس حق نداره حتی مدیر توی کلاس تو دخالت کنه، اگه کلاست شلوغه که شلوغه، کسی حق نداره دخالت کنه".
3. میگفت:" من به دانشآموزان بی انضباط میگم حیوون یا گاهی میگم گوسفند ساکت و اصلا آدم حسابشون نمیکنم و اینکه اصلا حسابشون نکنی و فکر کنی گاون خیلی براشون سخته، وقتی کسی احترام کلاس رو نگه نمیداره و به معلم بی احترامی میکنه این لیاقتشه".
راستش اینطوری صحبت کردن بیشتر خودم اذیت میشم و عذاب وجدان میگیرم.
نمیدونم بعضی اوقات فکر میکنم که باید راه این همکاران موفق در مورد مدیریت کلاس رو پیش بگیرم!
احساس میکنم دانشآموزان اینطورین:
دستی که نون میده رو گاز میزنن، دستی که تو سری میزنه رو بوس میکنن.